آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

آوینا ، دردونه مامان و بابا

قصه های مهد کودک: رنگ ماشین خاله

رنگ ماشین خاله مهد کودک امروز که رفتیم مهد کودک دیدیم خاله با یک ماشین جدید امده. بابای مهد کودک درب مهد کودک را باز کرد تا خاله ماشینش را بیار تو. بعدش هم بهش گفت: مبارک باشه ماشین جدید خریدید. چه خوش رنگه! ولی من از رنگ ماشینش اصلا خوشم نیومد. با بچه ها دویدیم رفتیم دور ماشین خاله و بهش گفتیم خاله ماشین خریدی.چند خریدی. پس چرا اینقدر بد رنگه! خاله بهمون گفت بی ادب ها!! ...   بعد رفتیم تو کلاس تا نقاشی بکشیم. خاله گفت امروز هر کس یک ماشین خوشگل نقاشی بکشه من هم با بچه جمع شدیم و تصمیم گرفتیم هچ کس ماشین خاله را نکشه و رنگش هم مثل ماشین خاله نباشه. بعد هم زنگ خورد و خاله رفت تا چای بخوره. در...
3 شهريور 1392

قصه های مهد کودک: موبایل خاله

موبایل خاله امروز که خاله امد مهد کودک ، کیفش را با احترام گذاشت رو میز یه جوری که انگار یه چیز مهمی تو کیفش گذاشته با بچه ها می خواستیم توی کیفش را نگاه کنیم ولی نمشد. یکدفعه یه صدایی امد و خاله رفت سراغ کیفش تا موبایلش را جواب بده. بعد فهمیدیم که خاله موبایل جدید خریده! خاله بعد از تموم شدن صحبتهاش، موبایلش را گذاشت تو کیفش و .....   من با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم سراغ گوشی خاله و باهاش بازی کنیم. آخه مامانامون گوشیاشون خراب شده و دیگه نمیدن باهاش بازی کنیم. هر وقت هم که یواشکی موبایل مامانامون را برمی داریم، دعوامون می کنند. اخه تا حالا چند بار خرابش کردیم. بعد با بچه ها رفتیم دور خاله را شلوغ کردیم تا سهیل و مهردا...
29 مرداد 1392
1