آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

آوینا ، دردونه مامان و بابا

قصه های مهد کودک: موبایل خاله

1392/5/29 22:45
نویسنده : بابایی
465 بازدید
اشتراک گذاری

موبایل خاله

امروز که خاله امد مهد کودک ، کیفش را با احترام گذاشت رو میز

یه جوری که انگار یه چیز مهمی تو کیفش گذاشته

با بچه ها می خواستیم توی کیفش را نگاه کنیم ولی نمشد.

یکدفعه یه صدایی امد و خاله رفت سراغ کیفش تا موبایلش را جواب بده. بعد فهمیدیم که خاله موبایل جدید خریده!

خاله بعد از تموم شدن صحبتهاش، موبایلش را گذاشت تو کیفش و .....

 

من با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم سراغ گوشی خاله و باهاش بازی کنیم. آخه مامانامون گوشیاشون خراب شده و دیگه نمیدن باهاش بازی کنیم.

هر وقت هم که یواشکی موبایل مامانامون را برمی داریم، دعوامون می کنند.

اخه تا حالا چند بار خرابش کردیم.

بعد با بچه ها رفتیم دور خاله را شلوغ کردیم تا سهیل و مهرداد برن از تو کیف خاله موبایلش را بر دارند. بعد همه رفتیم روی صندلی هامون نشستیم تا زنگ خورد بعد در زنگ تفریح بچه رفتن تا با موبایل بازی کنند و بچه ها از دست همدیگه می کشیدند تا خودشون بازی کنند. تا اینکه از دست ساناز افتاد روی زمین، سعید گوشی را گرفت و با دستاش تمیزش کرد و هر کاری کرد تمیز نمیشد اخه روش یه خش بزرگ افتاده بود.

آرمین گفت گوشی را بشوریم تا تمیز شه. بعد رفتیم تو دستشویی و با مایع دستشویی گوشی را خوب شستیم تا تمیز شه. در موقع شستن بعضی وقتها صداهایی از گوشی در می امد. بعد از شستشو آوردیمش خشکش کردیم. ولی دیگه روشن نمی شد تا بازی کنیم.

بعد یکدفعه خاله رسید و گفت گوشی من دست شما چکار می کنه بعد از ما گرفت و دید روشن نمیشه و گفت چکارش کردید چرا روشن نمیشه. مهتاب گفت خاله واستون شستیمش تا تمیز بشه.

بعد خاله گوشمون را نوازش کرد و دعوامون کرد و گفت فردا با ماماناتون بیاید مهد و نفری 500 هزار تومان بیارید مهد کودک.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)