آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

آوینا ، دردونه مامان و بابا

کلی خبر: مهد کودک جدید

سلام عزیزم خوب همونطور که تو پست قبلی گفتم خونمون را آوردیم تهرانپارس حالا کلی کار داریم، چیدن اسباب ها ،خرید پرده و کابینت و ... اما حالا دیگه باید مهد کودک شما هم عوض می کردیم چون مدیریت مهد قبلی عوض شده بود و مدیریت جدید هم خوب نبود. تازه مسیر مهد هم به مامانی دور بود و باید یک مهد جدید برات پیدا می کردیم. پس از کلی جستجو و دیدن مهد های مختلف بالاخره یک مهد پیدا کردیم که شما را ثبت نام کردیم. شما هم زود با مهد جدیدت دوست شدی و ارتباط برقرار کردی و بعد از چند بار سر زدن به شما خیالمون راحت شد. البته این همه کارها نبود و تو پست های بعدی بقیش را می نویسم.  
13 بهمن 1395

آتلیه رفتن آوینا

سلام عسلم امسال تصمیم گرفته بودیم شما را بیشتر آتلیه ببریم و عکسهای بیشتری از شما بگیریم ولی از انجایی که شما اصلا همکاری نمکنی و کلی اذیت می کنی دیگه نمیشه شما را آتلیه برد و باید به همون سالی یکبار اکتفا کرد. نمیدونم چرا شما اینقدر موقع آتلیه رفتن اذیت می کنی و همکاری نمی کنی و از کلی عکس که لز شما گرفته میشه فقط چندتا خوب در می آد ایندفعه که خیلی اذیت کردی  با خودم گفتم دیگه آتلیه نمیارمت آخرش هم با دعوا آوردیمت خونه و بچه خوبی نبودی بهر حال چند تا عکس انتخاب کردیم این عکسها را در تاریخ دورازدهم اردیبهشت از شما گرفتیم   ...
7 تير 1395

جایزه ویژه آوینا

سلام عسلم بالاخره شما هم بزرگ شدی و دیگه جیشت را میگی با کمک مهد کودک و مامانی حالا دیگه بیشتر اوقات جیشت را میگی درست که کمی طول کشید بگی و بالاخره میگی و درست که بعضی وقتا یادت میره بگی و ... بعدش هم میگی جایزه میخوام که بهت برچسب میدیم در مهد کودک هم خاله بهت جایزه میده کلی هم از مامانی و بابایی جایزه گرفتی تازه یک جایزه ویژه هم گرفتی. یک دوچرخه صورتی خوشگل ...
28 خرداد 1395

نقاشی های آوینا

سلام عسلم امروز می خوام 2 تا از نقاشی هات را که در مهد کودک به کمک مامانی و خاله پروانه رنگ کردی، را برات بزارم نقاشی اول را به مناسبت روز پدر به کمک مامانی رنگ کردی و دادی به بابایی و گفتی (بابایی تولدت مبارک) عکس دوم هم نقاشی ماهی هست که با انگشت رنگ کردی ...
30 ارديبهشت 1395

2 سالگی آوینا

سلام دخترم چقدر زود 2 سال از تولدت گذشت. 2 سال شیرین زبونی و شیطونی اگر بدونی چقدر شیرین شدی و بانمک. اطلا دوست نداریم بزرگ بشی و دوست داریم همیشه همین قدر شیرین و با نمک باشی. دیگه کلی کارهای جدید یاد گرفتی. مثلا عروسکت را لالایی میکنی و می خوابونیش. یا سعی میکنی لباس هات خودت تنت کنی. غذاهات را خودت بخوری و کلی کار با نمک دیگه. دیگه حرف زدنت هم تقریبا خوب شده و همه چیز میتونی بگی به امید تولد 120 سالگیت
4 آبان 1394

بیمارستان رفتن آوینا

سلام دخترم امروز می خوام درباره بیمارستان رفتنت پست بزارم شما چند روزی بود که مریض شده بودی و بالا می آوردی و اسهال هم گرفته بودی و اصلا غذا و آب نمی خوردی و این باعث شده بود که خیلی ضعیف بشی. دکترها هم میگفتند که باید مایعات بخوری. خلاصه به زور و قطره چکون بهت آب می دادیم ولی شما بالا می آوردی و یا اسهال می رفتی تا اینکه مجبور شدیم بهت سرم وصل کنیم. وقتی سرم وصل کردیم کمی حالت بهتر شده و آوردیمت خانه ولی همچنان نمیتونستی غذا و آب بخوری. کم کم تب هم کردی و شب تا صبح هر 2 ساعت تبت را چک می کردیم. دوباره بهت سرم وصل کردیم ولی این بار مامان بزرگ تو خونه بهت سرم وصل کرد.  باز هم کمی بهتر شدی ولی اسهالت بند نمی آمد تا اینکه مجبور شد...
22 مهر 1394

شب قدر آوینا

سلام دخترم دیشب که شب 23 رمضان و شب قدر بود شما هم مثل بابایی و مامانی شب زنده داری کردی و تا ساعت 3 نخوابیدی. انگار تو هم می خواستی شب قدر شب زنده داری کنی و با خدا راز و نیاز کنی. تا تونستی شیطونی کردی و دلت نمی خواست بخوابی و دعای جوشن کبیر گوش می کردی. امسال هم ماه رمضان به سرعت در حال تمام شدن هست و ما نتونستیم بهره کافی را ببریم. شما 8 سال دیگه باید روزه بگیری یعنی وقتی 9 سالت شد. امیدوارم ان وقت هوا گرم نباشه و شما بتونی راحت روزه  بگیری. الان که تابستون هست و هوا خیلی گرمه و روزه گرفتن کمی سخته.
20 تير 1394

کمک کردن آوینا

سلام بابایی دیگه آنقدر بزرگ شدی که تو کارها بهمون کمک میکنی . موقع غذا خوردن که میشه وقتی سفره را می اندازیم یکی یکی وسایل را بهت میدیم و شما میذاری سر سفره و بعدش هم میگی مرسی. دیگه حالا خودت هم میتونی غذا بخوری و دوست داری خودت قاشق دست بگیری و غذا بخوری البته کل لباسهات را غذایی می کنی. خیلی دختر خوب و با نمکی شدی موقع خوردن داروهات هم خوب همکاری میکنی و وقتی میخواهیم با قطره چکان بهت دارو بدیم خودت دهانت را باز میکنی و دارو را می خوری بعدش هم دست می زنی (البته کلی کار فرهنگی انجام دادی تا به اینجا رسیدی) یواش یواش داری حرف زدن را تمرین میکنی بطوری که بیشتر کلمه ها را که میشنوی تقلید می کنی. مثلا وقتی بهت میگیم تاب تاب شما میگ...
4 ارديبهشت 1394