آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

آوینا ، دردونه مامان و بابا

حرفهای مامانی با دختر عزیزش آوینا

سلام آوینای عزیزم. چطوری مامانی ؟ خوبی دختر گلم؟ امروز که مامانی داره این مطالب را برات می نویسه شنبه 92/10/14 است و امروز دقیقا 70 روزه شدی. شاید باورت نشه که تو تمام این هفتاد روز از دست تو کوچولوی شیطون و ناز مامانی وقت نکرده برات مطلبی تو وبلاگت بنویسه. البته تو این مدت بابایی وبلاگت رو به روز رسانی کرده و مطالبی رو برات تو وبلاگ گذاشته که گاهی مامانی هم کمکش می کرد . آوینا جونم اگه بدونی مامانی چقدر دوستت داره. الان دیگه تو نسبت به روزهای اول خیلی بزرگتر شدی و عکس العمل هات هم بیشتر شده . مثلا به وسایل  رنگی نگاه میکنی و وقتی اونها را حرکت می دیم ، با چشمات اونها رو دنبال می کنی.   اسباب بازی هایی که موزیکال هستن...
15 دی 1392

بزرگ شدن نی نی

سلام دختر گلم حالا دیگه تو بزرگ شدی. حالا دیگه عکس العمل نشون می دی و دوست داری باهات بازی کنیم وقتی صبحها از خواب پا میشی لبخند میزنی و کلی با مزه شدی  دیگه بعضی از لباس هات کوچیک شده و دیگه تنت نم ره تازگی ها هم دستت را می مکی هر روز من و مامانی باهات بازی می کنیم و کلی ازت عکس می گیریم اسباب بازی هایی که نور دارن و آهنگ پخش می کنند را دوست داری و بهشون نگاه می کنی هنوز هم شبها نمی خوابی و تا صبح بیداری. من و مامانی شیفتی بیدار می مونیم ...
12 دی 1392

مرخصی مامان و درد سرهای مامان

سلام عزیزم حالا تقریبا 4 هفته تا امدنت مانده. مامانی پس از کلی سر در گمی و درد سر تونسته 2 هفته استعلاجی بگیره. یک روز از استعلاجی را با کلی درد سر صرف تایید کردن آن کردیم. اداره بیمه هم تقریبا هیچ اطلاعات درستی نمیده و برای تایید فرستاده بیمارستان هدایت که خیلی شلوغ بود و پس از کلی معطلی ارجاع به شورای پزشکی دادن و نهایتا مرخصی تایید شد. حال که مامانی مرخصی گرفته تا خانه بمونه تازه همسایه کناری شروع به تخریب کرده هر روز سر و صدا راه می اندازه و 2 سالی هم طول می کشه تا کارشون تموم بشه. تازه دندون مامانی هم شروع به درد گرفتن کرده و چون نمیشه از دندونش عکس گرفت نمیشه کاری کرد (این هم شانس مامانی دیگه) ...
9 مهر 1392

سالگرد عقد مامان و بابا

سلام امروز یعنی 92/05/15 چهارمین سالگرد عقد مامانی و بابایی هست. امسال اولین سالگرد عقدمون هست که تو هم تشریف داری البته تو دل مامانی امروز یک کیک کوچولوی سفید با یک شمع 4 خریدیم و 3 تایی به اتفاق تو جشن گرفتیم   ...
18 مرداد 1392