آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

آوینا ، دردونه مامان و بابا

سفر ابدی بابا بزرگ حسن

سلام دخترم دنیا پر از شادی و غم هست هر روز کلی آدم به دنیا می آیند و کلی هم از دنیا میروند. وقتی یکی به دنیا می اید همه خوشحال میشند و وقتی یه عزیزی از دنیا میره همه ناراحت میشن. خب برای اینکه وقتی عزیزی از دنیا میره کلی خاطره از خودش باقی میزاره و بازماندگان میمونند و کلی احساس غم و دلتنگی. ولی تا وقتی بوده همین بوده و ادما چند سالی هستند و بعدش میرن. فقط باید یادمون باشه که از آدم ها خوبیهاشون میمونه. بابا بزرگ حسن هم در تاریخ 26 فروردین 95 به سفر ابدی رفت. بابا بزرگ که خیلی دوست داشت و همش میگفت دخترم هر کاری میکنه باهاش کاری نداشته باشید و بگذارید راحت باشه. اگه بدونی چه وضیعیتی شده ،هر هفنه یک خبر بد میدن و یکی از اقوام ف...
27 ارديبهشت 1395

آتلیه رفتن آوینا

سلام عسلم حالت خوبه گلم بالاخره بعد از چند ماه تاخیر وقت کردیم شما را به آتلیه ببریم  شما هم طبق معمول همکاری نکردی و نگذاشتی عکسات خیلی خوب بشه و اذیت کردی ولی چند تا عکس خوب داری خدا حافظ عزیزم   ...
19 اسفند 1394

2 سالگی آوینا

سلام دخترم چقدر زود 2 سال از تولدت گذشت. 2 سال شیرین زبونی و شیطونی اگر بدونی چقدر شیرین شدی و بانمک. اطلا دوست نداریم بزرگ بشی و دوست داریم همیشه همین قدر شیرین و با نمک باشی. دیگه کلی کارهای جدید یاد گرفتی. مثلا عروسکت را لالایی میکنی و می خوابونیش. یا سعی میکنی لباس هات خودت تنت کنی. غذاهات را خودت بخوری و کلی کار با نمک دیگه. دیگه حرف زدنت هم تقریبا خوب شده و همه چیز میتونی بگی به امید تولد 120 سالگیت
4 آبان 1394

کتاب های مهد کودک

سلام دخترم امروز عکس کتابهای مهد کودک برات می زارم کتابها را مهد کودک خرید و داد به ما تا جلد کنیم راستی شما از اول مهر به کلاس بالاتر رفتی و در گروه 2 تا 3 سال رفتی این گروه برای شما بهتره و شعرهای تازه یاد می گیری و دوست های جدید پیدا کردی و صبح ها ورزش می کنی و اتاق بازی می ری و کلی چیزهای جدید یاد می گیری.   ...
22 مهر 1394

بیمارستان رفتن آوینا

سلام دخترم امروز می خوام درباره بیمارستان رفتنت پست بزارم شما چند روزی بود که مریض شده بودی و بالا می آوردی و اسهال هم گرفته بودی و اصلا غذا و آب نمی خوردی و این باعث شده بود که خیلی ضعیف بشی. دکترها هم میگفتند که باید مایعات بخوری. خلاصه به زور و قطره چکون بهت آب می دادیم ولی شما بالا می آوردی و یا اسهال می رفتی تا اینکه مجبور شدیم بهت سرم وصل کنیم. وقتی سرم وصل کردیم کمی حالت بهتر شده و آوردیمت خانه ولی همچنان نمیتونستی غذا و آب بخوری. کم کم تب هم کردی و شب تا صبح هر 2 ساعت تبت را چک می کردیم. دوباره بهت سرم وصل کردیم ولی این بار مامان بزرگ تو خونه بهت سرم وصل کرد.  باز هم کمی بهتر شدی ولی اسهالت بند نمی آمد تا اینکه مجبور شد...
22 مهر 1394

شب قدر آوینا

سلام دخترم دیشب که شب 23 رمضان و شب قدر بود شما هم مثل بابایی و مامانی شب زنده داری کردی و تا ساعت 3 نخوابیدی. انگار تو هم می خواستی شب قدر شب زنده داری کنی و با خدا راز و نیاز کنی. تا تونستی شیطونی کردی و دلت نمی خواست بخوابی و دعای جوشن کبیر گوش می کردی. امسال هم ماه رمضان به سرعت در حال تمام شدن هست و ما نتونستیم بهره کافی را ببریم. شما 8 سال دیگه باید روزه بگیری یعنی وقتی 9 سالت شد. امیدوارم ان وقت هوا گرم نباشه و شما بتونی راحت روزه  بگیری. الان که تابستون هست و هوا خیلی گرمه و روزه گرفتن کمی سخته.
20 تير 1394

جشنواره طبیعت

سلام برای جشنواره عکس طبیعت نی نی سایت عکس زیر را که در لیلا کوه گرفتم برات انتخاب کردم برای رای دادن باید شماره 247 را به شماره 1000891010 پیامک کنید.   ...
15 خرداد 1394