آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

آوینا ، دردونه مامان و بابا

سیزده بدر

سلام کوچولو امروز 13 فروردین سال 93 هست و ما با مامان بزرگ نرگس و بقیه به طبیعت رفتیم. چند تا عکس خوشگل از شما انداختیم و نهار خوردیم و بعد آمدیم خانه.  دیروز هم ما و خانواده عمو به پارک چیتگر رفتیم شما هم که اولین بار بود پارک را دیده بودی کلی خوشت آمد. خوشبختانه هوا خوب بود و زیاد اذیت نشدیم . بعضی وقتها که باد می زد شما را داخل ماشین می بردیم تا سردت نشه. بعضی وقتها هم داخل کریریت بودی و روی شما پتو می انداختیم. کمی بازی کردیم و نهار خوردیم و بعد آمدیم خانه     ...
13 فروردين 1393

بازی کردن آوینا

سلام عزیزم دختر گلم هر روز که بزرگتر می شی چیزهای بیشتری یاد می گیری و کلی شیرینتر می شی حالا دیگه بیشتر با اسباب بازی هات بازی می کنی و بیشتر انها را دوست داری اسباب بازی هایی که صدا و نور دارند را بیشتر دوست داری  مامانی هم دوست داره برات اسباب بازی های بیشتری بخره و کلی ذوق میکنه برات اسباب بازی می خره تازه اگر واسه کسی هم اسباب بازی بخریم اول خودمون بازی میکنیم بعد تحویل صاحبش میدیم. حالا دیگه بزور میتونی بشینی واسه همین مامانی استخر شما را پر از توپ کرده تا شما بازی کنی     ...
13 فروردين 1393

آوینا در نوروز 93

سلام دخترم امسال اولین سالی هست که شما بهار و نوروز را تجربه می کنی امسال عید برای ما یه جور دیگه بود آخه تو فرشته کوچولوی ما سر سفره هفت سین با ما بودی و ما 3 نفره عید گرفتیم و تو با اون دستهای کوچولوت دعا کردی امسال سال تحویل ساعت 20:27 بود.  این هم یک عکس خوشگل از شما سر سفره هفت سین ...
4 فروردين 1393

مهارت های آوینا چهار ماهه

سلام دخترکم حالا دیگه کلی بزرگ شدی دیگه وقتی به پشت می خوابونیمت غلت می زنی و روی شکم قرار می گیری و کلی خوشحال میشی. بعد از چند دقیقه خسته می شی و بهونه می گیری تا برگردونیم ولی بازهم غلت می زنی.   روی شکم قرار گرفتن را خیلی دوست داری و روزی چند بار این کار را می کنی. بعضی وقتها که زیر سرت بالش باشه خودت را به جلو خم می کنی تا بشینی. وقتی کمکت می کنیم تا بشینی خوشحال می شی ولی برای تو کوچولو هنوز زود هست تا بشینی و ممکن هست به کمرت اسیب برسه آخه شما تازه چهار ماه و 12 روزه هستی حالا دیگه میتونی اسباب بازیهات را دو دستی بگیری و شیشه شیرت را دو دستی می گیری. میتونی صدا دربیاری طوری که انگار می خواهی حرف بزنی بعضی وقتها هم با ...
17 اسفند 1392

سفر آوینا به مشهد

سلام کوچولو شما در تاریخ 92/12/3 به مشهد مقدس رفتی  . یعنی 4 ماهگی مشهد بودی. شما برای اولین بار سوار هواپیما شدی و برات خوشایند بود و اذیت نشدی. کریرت هم داخل هواپیما بردیم ولی از ما گرفتن و آخر پرواز بهمون پس دادند تو هم در هواپیما بغل بابا و مامان بودی. و 70 دقیقه پرواز داشتیم. هوا ی مشهد کمی سرد بود و بیشتر مواظبت نیاز داشتی. مامانی و بابایی شما را داخل حرم بردند تا تو کوچولو هم زیارت کنی. تو هم دختر خوبی بودی و بابا و مامانی را اذیت نکردی. داخل هتل هم یه اتاق 3 تخته داشتیم و شما برای خودت تخت اختصاصی داشتی و بهت خوش گذشت. مامانی هم برات چند تا اسباب بازی خوشگل خرید. این اولین مسافرت 3 نفره ما بود و کلی بهمون خوش گذشت....
11 اسفند 1392

صد روزگی نی نی

سلام دخترم امروز شما صد روزه شدی و کلی خانم شدی دیگه شبها بهتر می خوابی و کلی با نمک شدی دیگه بیشتر با اسباب بازی هات بازی می کنی . مامانی هم برات کلی اسباب بازی جدید خریده چند تا لباس جدید هم داری  این هم یک عکس خوشگل از شما   ...
15 بهمن 1392

صحبت با برادرزاده عسلم

سلام عزیزم  خوبی، دیروز اومده بودی خونمون ،خیلی بچه خوبی بودی ، مهمان هم داشتیم همه می گفتند چقدر آوینا دختر خوبیه ، ناز شدی دیگه همه چیزو می فهمی می خندی ، بازی می کنی ، دیگه خوردنی شدی آدم دوست داره تورو بخوره اینقدر که با  حال شدی ، ایشااله که همیشه سلامت باشی عسلم. ...
12 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم  خوبی ، خوشگل خانم چطوری ، دیگه داری کم کم بزرگ میشی . چند روزه ندیدیدیمت دلمون برات تنگ شده ، به بابا و مامان بگو تورو بیارند خونمون . فکر کنم دیگه داری دختر خوبی میشی و شبا کمتر اذیت می کنی ، مواظب خودت باش. ...
25 دی 1392

صحبت با برادرزاده عزیزم

سلام خوبی ، آوینا جان الان دیگه حسابی بزرگ شدی ، خانم شدی ،خوشگل شدی. دیشب خونتون بودیم  تو خیلی ناز شده بودی. دیگه باید بچه خوبی باشی شبا گریه نکنی تا بابا و مامان استراحت کنند. ...
18 دی 1392

حرفهای مامانی با دختر عزیزش آوینا

سلام آوینای عزیزم. چطوری مامانی ؟ خوبی دختر گلم؟ امروز که مامانی داره این مطالب را برات می نویسه شنبه 92/10/14 است و امروز دقیقا 70 روزه شدی. شاید باورت نشه که تو تمام این هفتاد روز از دست تو کوچولوی شیطون و ناز مامانی وقت نکرده برات مطلبی تو وبلاگت بنویسه. البته تو این مدت بابایی وبلاگت رو به روز رسانی کرده و مطالبی رو برات تو وبلاگ گذاشته که گاهی مامانی هم کمکش می کرد . آوینا جونم اگه بدونی مامانی چقدر دوستت داره. الان دیگه تو نسبت به روزهای اول خیلی بزرگتر شدی و عکس العمل هات هم بیشتر شده . مثلا به وسایل  رنگی نگاه میکنی و وقتی اونها را حرکت می دیم ، با چشمات اونها رو دنبال می کنی.   اسباب بازی هایی که موزیکال هستن...
15 دی 1392