آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

آوینا ، دردونه مامان و بابا

جشنواره طبیعت

سلام برای جشنواره عکس طبیعت نی نی سایت عکس زیر را که در لیلا کوه گرفتم برات انتخاب کردم برای رای دادن باید شماره 247 را به شماره 1000891010 پیامک کنید.   ...
15 خرداد 1394

مسابقه عکس

سلام امروز که می خواستم وبلاگ شما را بروز کنم دیدم تو سایت مسابقه با موضوع " کودک خواب آلود من" گذاشتن. من هم گفتم یکی از کس های شما را برای مسابقه انتخاب کنم البته شما زیاد عکس خواب آلود نداری. عکس زیر را که پارسال شب یلدا از شما گرفته بودم برای مسابقه انتخاب کردم و امیدوارم که برنده بشی.   ...
31 ارديبهشت 1394

کمک کردن آوینا

سلام بابایی دیگه آنقدر بزرگ شدی که تو کارها بهمون کمک میکنی . موقع غذا خوردن که میشه وقتی سفره را می اندازیم یکی یکی وسایل را بهت میدیم و شما میذاری سر سفره و بعدش هم میگی مرسی. دیگه حالا خودت هم میتونی غذا بخوری و دوست داری خودت قاشق دست بگیری و غذا بخوری البته کل لباسهات را غذایی می کنی. خیلی دختر خوب و با نمکی شدی موقع خوردن داروهات هم خوب همکاری میکنی و وقتی میخواهیم با قطره چکان بهت دارو بدیم خودت دهانت را باز میکنی و دارو را می خوری بعدش هم دست می زنی (البته کلی کار فرهنگی انجام دادی تا به اینجا رسیدی) یواش یواش داری حرف زدن را تمرین میکنی بطوری که بیشتر کلمه ها را که میشنوی تقلید می کنی. مثلا وقتی بهت میگیم تاب تاب شما میگ...
4 ارديبهشت 1394

نوروز 94

سلام عزیزم قبل از هر چیز سال نو مبارک بالاخره سال 94 هم رسید و شما دومین بهار را تجربه کردی.بهار که نشانه شادابی و زندگی هست. امسال هم مسافرت به شمال رفتیم هوا هم خوب بود ولی کمی بهاری بود. و گاهی باران رحمت خدا می آمد. شما هم که دیگه بزرگ شدی کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت. امسال به لیلا کوه و قلعه رودخان رفتیم که هر دوشون خیلی قشنگ بودن. بعدش هم برگشتیم خانه. دوست داشتیم بیشتر مسافرت باشیم ولی بالاخره هر مسافرتی تمام میشه. در تهران هم چندتا دید و بازدید که کردیم عید تموم شد و دیگه وقت رفتن شما به مهد کودک بود. این هم عکسهای شما در شمال آوینا در حال تاب بازی آوینا در لیلا کوه که خیلی هم خوشحال...
30 فروردين 1394

مشهد رفتن آوینا کوچولو

سلام عزیزم امسال هم شما برای بار دوم به مشهد مقدس رفتی و البته به لطف حضئر شما ما هم به مشهد رفتیم. اما امسال هوای مشهد خیلی سرد بود. بابایی قبل از رفتن سایتهای هوا شناسی را دیده بود و هوا را خوب نشون می داد. ولی وقتی رفتیم مشهد به برکت قدمهای پاک تو خدا باران رحمت خودش را فرود آورد. این هم عکس شما در حال کمک به بابایی در جمع کردن وسایل مسافرت. هتل هم خوب بود ولی راهش یکم بد مسیر بود و چون هوا سرد بود مجبور بودیم با آژانس به حرم بریم. ولی پیاده به حرم نزدیک بود. همه چیز هتل به غیر از رستورانش که در طبقه پایین بود و آسانسور هم نداشت و ما مجبور بودیم کالسکه شما را بزور پایین ببریم. شما هم در رستوران حسابی خراب کاری می کردی و...
8 اسفند 1393

مهد کودک رفتن آوینا

سلام عسلم دیگه یواش یواش مرخصی مامانی داره تمام میشه و شما باید به مهد کودک بری البته که خیلی سخته بخواهیم تو را مهد بذاریم ولی چاره ایی نیست. و البته تو هم بچه را دوست داری و دلت می خواد با بچه ها بازی کنی. و کلی ذوق میکنی بچه ها را می بینی. وای که چه کار سختی پیدا کردن یک مهد خوب. آدرس هایی که تو اینترنت هست یا شمارهاشون عوض شده یا جاشون عوض شده. مهد ها هم که بعضی هاشون زیر 2 سال قبول نمی کنند بعضی هاشون که قبول می کنند اوضاع خوبی ندارند و یا حرج و مرج هستند. بعضی هاشون که دور هستند. مامان و بابایی 8 تا مهد کودک را دیدند که شما هر کدام که می رفتی کلی بازی می کردی و دوست نداشتی بیایی. نهایتا 2 تا مهد که یکیش نزدیک دانشگاه ...
8 اسفند 1393

دخترعموی آوینا

سلام دخترم در تاریخ 15 دی ماه 93 خدا یک دختر کوچولو ناز و خوشگل به نام آرشیدا به عمو داد که دومین دختر عموی شما میشه. وقتی بزرگتر بشه هم بازی خوبی برای شما میشه. مثل کوچیکی های خودت ناز و با مزه هست.
25 دی 1393

آتلیه رفتن آوینا

سلام کوچولو البته دیگه بزرگ شدی! دختر گلم شما به یک آتلیه در سعادت اباد رفتی. آنجا کلی عکس از بچه های ملوس و کوچولو بود و تو هم باهاشون بای بای می کردی. شما2 ساعت وقت داشتی تا عکس بندازی . ولی زیاد همکاری نکردی با این حال 240 تا عکس از شما گرفته شد. که انتخاب آنها کار سختی بود. بالاخره 50 تا عکس خوب از شما انتخاب کردیم که انتخاب نهایی از بین آنها خیلی سخت بود. و 11 تا عکس نهایی شد که آنها را چاپ کردیم. 2تا شاسی و بقیه در سایزهای مختلف. اگه بدونی چه عکس های خوشگلی شده. تازه 20 تا عکس لیت کوچیک هم هدیه گرفتی که چند تاش را پخش کردیم بین فامیل ها این هم چندتا عکس خوشگل از شما   ...
25 دی 1393

اولین قدم های آوینا

سلام دختر گلم حالا که که سنت بیشتر از یک سال شده دیگه یواش یواش داری راه رفتن را یاد می گیری. دیشب که رفته بودیم خانه مامان بزرگ برای اولین بار تونستی 4-5 قدم راه بری  قبلا هم می تونستی یک قدم برداری ولی دیشب بیشتر راه رفتی وقتی که راه می ری سرعت طپش قلب ما هم با سرعت قدمهای تو تنظیم میشه تا ببینیم عزیز دلمون چقدر راه میره. و نکنه یهو زمین بخوره و اذیت بشه راستی خیلی هم با نمک شدی و بچه ها را هم خیلی دوست داری وقتی بیرون میبریمت و تو بچه کوچک می بینی خیلی ذوق می کنی و دوست داری باهاشون بازی کنی. آنها را نازی می کنی و باهاشون دوست میشی. اگر به مهد کودک بری حتما خیلی خوشحال میشی تازه هر چیزی را هم خودت می خوری به بقیه تع...
9 آبان 1393

تولد یک سالگی آوینا

سلام عزیرم . سلام قشنگم . سلام مهربونم. سلام آوینا جونم. دختر گلم که به اندازه همه دنیا دوستت دارم حالا دیگه تو یک ساله شدی.  باورش سخته که این قدر زود یک سال از به دنیا اومدنت گذشته. اگرچه برای ما سختی هایی هم داشته مخصوصا ماههای اول که تو خیلی کوچولو و ضعیف بودی و خوشت هم نمی اومد که شبها بخوابی و ما مجبور بودیم شب تا صبح بیدار باشیم و ازت مراقبت کنیم. ولی هرچی بود لطف و شیرینیهاش بیشتر از سختی هاش بود آخه ما خیلی دوستت داریم. الان چند وقتیه که خیلی شیرین و بانمک شدی. تازه خیلی هم با محبتی. وقتی به مامانی محبت می کنی (مثلا صورت قشنگت رو به صورت مامانی می چسبونی تا بوسش کنی  و یا اینکه با دستهای کوچولو و مهربونت صورت ما...
4 آبان 1393